خانمان خالی ، دردمان بی درد
شب مان بی ماه ، روزمان بی نور
در دل شب ها ، نیست مهتابی
ماه خاموش است
مانده ام تنها ، بی دل و دلبر
می نویسم شعر ، از دلی پر درد
از درونم حرف ، میزند بیرون
با من تنها ، میزند حرفی
ازچه می گویی ، او می گوید
از غم و حسرت
می شود روزی ، دید مهتاب را
ماه خاموش است ، از چه می گویی
علتش این است ، تو خود ماهی
اما خاموشی ، اما بی رنگی
با چنین وضعی ، نیست مهتابی
در بیا از خود ، تا ببینی نور
تو خود نوری ، تو خود ماهی
2
بازدید 224 واگذار نگردیده
سال نو شما مبارك
شعر خوبي بود موفق باشيد.