

چقدر سنگی شدن دل ها ، هوای عاشقی سرده
تو این شهر ناجیه مردم ، فقط رنج و غم و درده
خیالش هم شاید خوبه ، واسه شهری که منجی خواست
خود درد مهربونی کرد ، کمی از درد این شهر کاست


دنیای من با تو فقط قشنگه ، تمومش ارامش و خوشبختیه
نبودنت کنار من حاکی از ، شروع یه نهضت بدبختیه
یه بوم نقاشی شدم که با تو ، رنگ و لعاب محشری میگیرم
یه جوری وابسته ی تو شدم که ، اگه نباشی میدونم میمیرم


رد میشم از تو شهری بارونی
با اشکی که مهمونه چشمامه
با بغضی که تنهام نمیذاره
با حسرته عشقی که باهامه
با اشکی که مهمونه چشمامه
با بغضی که تنهام نمیذاره
با حسرته عشقی که باهامه


اسیر درد و بدبختی ، تو چنگ باد و بارونم
پرم از عشق و دلشوره ، تظاهر کردم ارومم
مزین کرده دنیامو ، زمونه با غم و غصه
معین شد که تسکینه غم و دردام فقط قرصه